loading...

بلاگر

تجربه های مردانه زندگی

بازدید : 243
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 13:36

نزدیکتر شدند و شانه به شانه راه می‌آمدند، لمس بازوان و شانه سمت راست مرد، بر روی بازوان زن که کمی‌پایین تر بود حس خوبی به هر دو میداد ، گاهی اتفاقی پشت دستهایشان بهم میخورد ، انگار ولتاژ کوچکی را بهشان وصل میکردند ، از لمس پشت دستهایشان هم لذت میبردند ، ناله برگهای پاییزی در زیر پاهایشان ، وقتی بیرون می‌آمدند هوا ابری بود ، صدای رعد آمد زن خودش را به پهلوی مردش فشار داد ، مرد انگشتانش را در دست او چفت کرد ، قطرات ریزِ زندگی شروع شد ، مرد توقفی کرد و چتری را که در دست دیگر داشت باز کرد ، نگاهی به چشمان زن کرد ، لبخندی زد و چتر را دوباره بست ، زیر باران ملایم پاییزی ادامه دادند ، بی چتر !

روزانه های بهنام 81 - مردی چون کوه، استوار...
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی